شاینا شاینا ، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 24 روز سن داره

شاینا احمدلو

چه جالب

داشتم مطالبتای وبلاگت رو مرور میکردم دیدم که پست ماست و خیار پشت سر هم خندم گرفت گفتم مامانی با کارای شیرین شما یه ماست و خیار درست کردم   دخترم این چند روزه خیلی نق نقو شدی فکر میکنم بازم داره یه مروارید دیگه میاد به جمع بقیه مرواریدات چقدر سختی میکشی دخترم ماه پیش که یه دندون آسیاب در آوردی خیلی اذیت شدی چقدر ناراحت بودی دیشبم تا صبح گریه میکردی مامانی دوست نداره شما اینقد اذیت بشی ولی بخاطر بدست آوردن یه موفقیتو پیروزی باید کمی هم سختی کشید باید این مراحل رو پشت سر بذاری فقط این رو بدون و مطمئن باش من همیشه پشتتم همیشه باهاتم هیچ وقت نمیذارم به خاطر خستگی رو زمین بشینی من خودم تکیه گات میشم که بتونی به من تکیه کنی تو هر مرحله ای ...
26 تير 1392

خرابکاری

بازم شما در حال تجسس هستی بازم داری این دنیای بزرگ و شلوغ رو تجسس میکنی و هی داری همه چیز رو بهتر و بهتر درک میکنی گلم میگم مامان بغل این قابلمه ها بازم جا هستا بعد هی غر میزنی جا ندارم خوب اینجا که جا هست ببین من جا شدم   چرا آخه ایقدر دستمال کاغذی دوست داری آخه بعدش دیگه نمیشه از اینا استفاده کرد که بابا به فکر جیب بابایی باش دیگه ...
26 تير 1392

یخچال

دخترم یه ده روزی هست که شما یاد گرفتی در یخچال رو باز میکنی و میری توش میشینی کلا همیشه یخچال واسه شما جذاب بودش و تا درش باز میشد میخواستی بری توش ولی الان که یاد گرفتی همش کارت این شده و کار منم شده حرص خوردن   نمیدونم باید چه بکنم به پیشنهاد یکی از دوستان میخوام قفل یخچال بخرم آخه این چه کاریه دخملی   چه ذوقم میکنه یعنی تا صدای یخچال در نیاد نمیشه شما رو دربیاری تازه بازم وقتی میخوایم درش بیاریم شما در حال غر زدن هستی مامانی یخچال خراب میشه آخهههههههههههههههههههههههههههه ( بازم دارم حرص میخورم ) ...
26 تير 1392

ماست

دختر گلم چون مامانی خیلی تنبله معمولا نمیذاره شما خودت تنهایی غذا بخوری چون هوچچچچچچچچ علاقه ای به نشستن نداری و مدام در حال راه رفتن هستی موقع خوردنم راه میری آخه واسه همین مامانی کم میذاره شما شخصا خودت بخوری نمونشم اینجاست       جونم ببین فقط همین عکست نشستی بقیه رو وایستادی ای بابا     در حال نشون دادن شاهکارت     یعنی این چیه تو دستم مامانییییییییییییی   ...
26 تير 1392

خیار

دخترم مامانی خیلی دوست داره که شما میوه زیاد بخوری شما هم درخواست خیار کردی و من ذوق پوست کندم و دستت دادم و پشتت به من بود بعد از چند دقیقه برگشتی دیدم وای خیار از نصف هم کمتر مونده تو دستت کلی ذوق کردم و قربونت صدقه ات رفتم که الهی که شما خیار رو خوردی     ولی زهی خیال باطللللللللللللللل بریم ادامه مطلبببببببببببببببب دیدم که بعلللللللللللللله شما همش رو میریزی     نمای نزدیک   حالا هر کی اینو ببینه با خودش فکر میکنه عجب بچه غذا خوریه چقدر زودی خیارش رو خورد ببین چجوری داره خیار رو تو دهنش جا میکنه ...
11 تير 1392

مقنعه

دخترم شما وقتی مامان از سرکار میاد خونه همش مقنعه مامان رو میکشی آخه شما شیر میخوای یه روزم وقتی سیر شدی مقنعه مامانی رو میخواستی بذاری روی سرت منم کمکت کردم و دیدم وای چه فرشته ای از آسمون نازل شده ای خدا سریع از شما یه عکس گرفتم که یادگاری بشه واسمون   مامان گلی از الان زوده قربونت برم بعدا اینقدر از اینا میذاری سرت که خودت خسته میشی گلم     اینجا هم که میخواستی درش بیاری عشقمممممممممم   ...
11 تير 1392

شاینا عشقیییییییییییییییییی

من عاشقتم مامانی من عاشق اون خندیدنتم عاشق اون نگاه کردن تو هستم دخترم عزیز دلم همه وجود من وقتی دیروز داشتی بازی میکردی  و مامانی یواشکی تو رو نگاه میکرد وقتی نتونستی جعبه مداد رنگی تو برداری و با اعتراض داشتی غر میزدی و وقتی دیدی من توجه نمیکنم بدو بدو اومدی سمت من و دستم رو گرفتی بردی سمت کمدت تا مداد رنگی هات رو بهت بدم اون موقع بود که خدا رو صد هزار مرتبه شکر کردم به خاطر داشتن موجود زیبایی چون تو سپاسگذار باشم   خدا رو شکرت خدایا شکرت خدایا دل همه مامانای منتظر رو شاد کن خدایا به همه کمک کن به همه اونایی که منتظرن یه نی نی تو دلشون بذار ای خدا هیچ کسی رو نا امید نکن       آمینننننننننننننننننننننننن...
10 تير 1392

فلافل خورونه

الهی فدای تو بشم گلم که مامانی داشت فلافل میخورد شما هم دیدم داری نگاه میکنی مامانی هم نصف ساندویج رو داد به شما دیدم به به بببه بببه به دخملی چه فلافل خورههههه     بقیه رو بریم ادامه مطلبببببببببببببببببببببببببببب به به به به چقد خوشمزه است مامانییییییییییییییییی     دخترم اشتهاش زیاده میخواد ظرف خالی آشم بخوره الهیی فداتتتتتتتتتتتت   ...
10 تير 1392

شاینا خانمی در شهروند

عزیزم با خاله اینا رفته بودیم فروشگاه شهروند شما سوار بر ماشین بودی     ولی شما خانم خشکله طاقت نداشتی همش میخواستی ماشینتون رو با ماشین پارمیس عوض کنی الهی قربونت بشم که اینقدر کم طاقتی آخراشم دیگه کلا بیخیال ماشینا شده بودی و بابا رو دنبال خودت میکشوندی از این سووووووووووو به اون سوووووووووووووووو آهای دخترم شاینا آهای دخترم شاینا ...
9 تير 1392