تفلد کفشدوزکی یک سالگی شاینا خانم با تاخیر
بالاخره با بابایی رفتیم تهران و یه تولد دست جمعی گرفتیم که هم همه فامیل شما رو ببینه هم اینکه بلههههههههههههههههههههههههههههه بریم بقیه عکسا رو تو ادامه مطلب ببینیم مامانی بهت بگم که خیلی خسته شدم و دیگه نمیتونم قبول اینطور تولدا رو داشته باشم هنوز که هنوز مریضم دخملی گلم تزیینات خونه که همش کار مامانی بودش محل نشستن عشق مامانی میز میوه البته موزم بود که جا نبود کلاه ها کلاه شاینا خانمیییییییییی تفلد تفلد تفلدت مبارکککککککککککککککککک ( بابایی سر این کیک خیلی غر زد مامان این شکلی شدش ) اینم عکس با بابایی شاینا و پارم...
نویسنده :
مامانی
10:42
کلمات
دختر گلم شما تازگیا خیلی کلمات رو میگی یه شعری هست که من واسه ات میخونم و میگم بعی بعی میگه شما هم میگی : بع بع دنبه داری نه نه پس چرا میگی بع بع وقتی بهت میگم شاینا جیگره شما هم میگی ب ب ( یعنی بله ) شاینا عسله شما هم میگی ب ب ( یعنی بلههههههههههه ) الهی قربون تو بشم عزیزم به جوجه میگی جی چی دیروزم داشتی با عروسکت حرف میزدی کلمه دداله رو گرفته نمیدونم منظورت همون غزاله بود که من کلی ذوق کردم و جیغ زدم که دوباره بگی ولی شما هم با خنده من میخندیدی قربون اون دندونای قشنگت بشم عزیزم هر وقت میخوایم بریم بیرون دستت رو تکون میدی و میگی بابای یه بوسم میفرستی ...
نویسنده :
مامانی
13:57
عکس بابایی
وقتی رفته بودیم قم بابا اصرار داشت یه عکس بندازه از شما که خودش تو بچگی داشت ولی شما اصلا همکاری نمیکردی خوب بابا مگه زوره دخملی نمیخواد عکس بگیره فقط میخواد تو حیاط بدو بدو بکنه و به همه چیز دست بزنه ای بابا اصرار نکنه بابا دیگه بابا میخوام برم ...
نویسنده :
مامانی
13:50
دوباره سفر به قم
شاینا خانم شما دوباره رفتی قم یه بار تو 10 روزگی یه بارم تو 15 ماهگی ولی این دفعه هر جا میرفتی سریع باید همه چیز جمع میشد حتی نمیتونستن از ما پذیرایی کنن بخاطر یه شیطون عزیز از تو حیاطم بیرون نمیامدی آخه چرا باید شما اینقدر طبیعت دوست باشی برعکس بابایی و مامان شاینا خونه مادر جون بریم ادامه مطلب بقیه خونه مامان جون داشتی میرفتی توی نرده ها تو حیاط مامان جونی اینم پسر دایی بابامهههههههههههههههههههههههههههه چه ست هم کردی بودیم با هم مادر جون در حال گل دادن به شاینا ...
نویسنده :
مامانی
12:21
شاینا کاراگاه
شاینا خانم چرا اینقدر عینک دوست داری هنوز مامانی کشف نکرده تازه خونه زن عموی بابایی هم مثل کاراگاه ها عینک زده بودی و دنبای یه چیزی میگشتی ...
نویسنده :
مامانی
12:18
دو تفنگدار
داشتیم میرفتیم شمال مامانی برای شما عینک خرید که یه وقت چشمای مثل مرواریدت اذیت نشه باعث تعجب همه شدی چون شما عینک خیلی دوست میداری و اصلا از چشمت بیرون نمیاوردی اینم یه عکس از عشقای من ...
نویسنده :
مامانی
11:58
اولین مسافرت شاینا خانم به رودسر
دخملی تا حالا شمال نرفته بود تازه بعد از 15 ماه دخترم رفت اولین مسافرت به شمال و میشه گفت اولین مسافرتش توی تمام زندگی قشنگش و سراسر شادی رفتیم خونه خاله فرح کلی ذوق کردن از دیدن شما کلی با پارسا بازی کردی همش در حال دست زدن به وسایل درسا بودی و اونم کلی حرص میخورد ولی عشقم هیچی نمیگفت کلی هم صفا کردی اصلا از تو حیاط بیرون نمیامدی خونه خاله صفیه که همش دنبال جوجوها بودی و هی میگفتی جی جی مامانم خسته شده بود از بس که شما رو میبرد و میاورد مامانی خسته شدم ولی شما همچنان درگیر حیاط بودی بابایی هم در حال پخت ناهار خوشمزههههههههههههههههههههه شاینا و پارسا ...
نویسنده :
مامانی
11:54
جاده چالوس
شاینا خانم میره جاده چالوس و خیلی خیلی دختر خوبی بود و تو ماشین اذیت نکرد یکمی هم خوابید تا خود چالوس بعدشم دخمل خوبی بود ولی امان از برگشت که خیلی گریه کرد و اذیت شد البته بخاطر این بود که تو ترافیک گیر کردیم مامانی چون تعداد بود همه اومده بودن شمال که واسه برگشتن خیلی به ترافیک خوردیم شما هم مدام گریه میکردی واسه همین دوباره برگشتیم و از جاده قزوین برگشتیم دایی کامران اون مسیر برگشت و گفت خیلی خلوته ما هم از اونجا برگشتیم بریم ادامه مطلب خانواده سه تایی عمو مجید و پارمیس ...
نویسنده :
مامانی
11:41