شاینا شاینا ، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 24 روز سن داره

شاینا احمدلو

ژست

آخه من چی بگم وقتی شما اینقدر قشنگ ژست میگیری واسه عکس تربچه مامان   آخه دوست دارم الان قورتت بدم خوردنی مامان ...
24 دی 1392

کیش

شاینا خانم در یک حرکت انتحاری من و خاله مریم تصمیم گرفتم و بابایی و عموبهزاد رو راضی کردیم رفتیم کیش   که این باری که رفتیم با دفعه قبل که شما هنوز زمینی نشده بودی میشه 2 بار شما رفتی کیش عشقم خیلی خیلی خوش گذشت ولی شما تو کیش هیچی نخوردی و مامانی فقط حرص نخوردن شما رو میخورد   بریم بقیه عکسا رو ببینیم شاینا بنانا سوار میشه شاینا در حال شیطنت تو کشتی شاینا تو شهر زیرزمینی شاینا و آراد     ...
24 دی 1392

شیطونک من

عزیزم دیگه واقعا نمیشه شما رو کنترل کرد خیلی خیلی خیلی خیلی شیطون شدی و کنجکاو خونه اصلا دیگه قابل تمیز کردن و مرتب کردن نیست هر چند دقیقه با یه اسباب بازی بازی میکنی و سریع میری سراغ یکی دیگه اکثرا هم اسباب بازی رو میاری تو پذیرایی تازه کاش به همون اسباب بازیات قانع باشی یه وقتایی به وسایل خونه هم بازی میخوای بکنی یعنی اگه از دستت غافل بشم سریع گوشکوب برقی رو برمیداری و میزنی به برق اگرم بخوام ازت بگیرم گریه میکنی جوری سوزناک گریه میکنی که آدم به خودش شک میکنه عروسکم بگم که حسابی داری با این کارا مامانی رو خسته میکنی و دنبالت خودت میکشونی تا یه اسباب بازیت رو من برمیدارم تازه یادت میافته که ای بابا این هم میشه باهاش بازی کرد سریع میای برمید...
24 دی 1392

شاینا میره تولد

دختر گلم این چند وقته خیلی مامانی کار داشتم و مامان خیلی حالش خوب نبود و نتونستم وبلاگت رو به روز کنم عزیز دلم وقتی بزرگ بشی حتما متوجه میشی و مامانی رو میبخشی دختر گلم یه دنیا دوستت دارم و بدون که تو رو با هیچ چیز و هیچ کس تو دنیا عوضت نمیکنم و تو برام بهترینی   شما اینجا رفته بودی تولد امیرعلی پسر دختر عمه مامانی خیلی فامیل نزدیکیه نه عزیزممممممممممم ...
24 دی 1392

.............

واقعا نمیدونم اسم این کارت رو چه بذارم داشتیم با بابایی شام میخوردیم یه دفعه دیدیم شاینا نیست نگاه که کردیم دیدم رفتی زیر میز ناهار خوری بزرگه نشستی و داری تلویزیون میبینی شب بود و شما خیلی خسته بودی ولی یعنی جای دیگه ای نبود که شما بری استراحت کنی ؟؟؟؟؟؟؟؟     اینجا هم داری از اون زیر تلویزیون نگاه میکنی ...
11 مهر 1392

صحبت کردن

عزیزم شما دیگه همه کلمات رو میگی و معمولا هم با بابایی شبا کلمات بازی میکنی و منتظر میمونی بابایی کلمه ها رو بگه شما هم مثل طوطی تکرار میکنی قربونت بشم ولی هنوز وقتی هول میشی یه چیزی رو میخوای فقط میگی این این این یعنی اینو میخوام به همه بچه ها معمولا میگی آراد به خاله مریم میگی مریم هر چی ارشادت میکنیم که مریم نه بگو خاله انگار نه انگار دوباره میگی مریم عمه رو هم میگی عاما یعنی مرده این جور گفتنت هستم عاشق رقصیدن با عاما هستی و هر وقت عاما میاد خونمون از در نیومده هر دوتاییتون شروع میکنید و منم مسوول گذاشتن موزیک هستم جدیدا هم اصلا علاقه نداری که مامانی شما رو بخوابه میخوای خودت لالا کنی و اگه روی پام باشی میگی مامان لالا لالا اینقد...
11 مهر 1392

شنا کردن

عزیزم دوباره رفتیم پلاژ و شما هم دوباره شنا کردی عسیسم اینم یه عکس دیگه از شما   ...
11 مهر 1392

نمازخوندن

دختری شما تازگیا یه مهر برمیداری و سجده میری بعد وایمیسی و لبات رو تکون میدی مثل اینکه داری نماز میخونی ولی تا من گوشی رو برمیدارم که ازت فیلم بگیرم دیگه ادامه نمیدی و خجالت میکشی ولی تهران که بودیم یه عکس قشنگ از شما و باباجونی و پارمیس گرفتم یه عکس تاریخی که الهی من فدای شماها بشممممممممممممممممممممم باباجونی وایساد که نماز بخونه شما و پارمیسم بدو بدو رفتی که باهاش نماز بخونید و مهر و جانماز باباجونی رو برداشتید و بیچاره باباجونی دیگه نمیتونست نماز بخونه البته پارمیسم قشنگ وایساد ولی شما که معمولا یه جا بند نمیشی هی میرفتی و هی میامدی جلو ، کنار و ..............   فکر میکنم باباجونی سرنماز از دست شما اینجوری شدی ...
11 مهر 1392