مهد کودک
عزیزم دیروز که پست مهدت رو گذاشتم خیلی ذوق کرده بودم عروسکم مامانی دو بار به مربی شما زنگ زد و حالت رو پرسید خانمم ظهر کار مامان زیاد بود و نتونسته بود بیاد دنبال شما و آقاجون اومده بود مهد شما رو برده بود خونه به خاطر این جشنواره قشم مجبور شدم ساعت 4 بیام خونه که دیدم شما نخوابیدید و بد خواب شدید وقتی دیدمت همه بدنم لرزید نمیدونم چی شده بود که تمام چشمت زخمی شده بود و دور چشمت کبود بود و یه روزه هم اینقدر لاغر شده بودی عروسک مظلوم و بی دفاع من دیشب خیلی گریه کردم و اعصابم خورد شده بود نمیدونم باید چیکار کنم تو این پیک کاری مامان تو هم خیلی اذیت میشی دیشب که داشتم با مامان آراد صحبت میکردم دیگه خیلی اصرار کرد که شما رو ببرم امروز میخوام شما رو ببرم خونه آراد اینا ایشالله که زخم چشمات خوب بشه و خاله مریم تا آخر هفته بمونه که وقتی میخوایم بریم تهران دیگه مجبور نشیم شما رو ببریم مهد هر چی کمتر بمونی مهد بهتره نمیدونم اینجا آخر دنیاست