اولین عکس سه نفری خانواده قشنگ ما
یک ماهگی
یک ماهگی
مامانی میگه وقتی من 36 روزم بود اولین بار وقتی داشتم شیر میخوردم خندیدم که اول فکر کرده بودش اشتباه میکنه ولی وقتی بابام هم اومده بود دل اونم نشکندم به اونم خندیدم که این باعث شد مامان از خوشحالی کلی بخنده ...
نویسنده :
مامانی
0:17
زحمت های بابام میکشید برامممممممممممممممممممممممممممممم
هی وای من! ببینید چه بابای خوب و مهربونی دارم، پا به پای مامانم شبا بخاطر من بیدار بودش ...
نویسنده :
مامانی
23:14
دو ماهگی شاینا
تازه تو دو ماهگی تهرانم رفتم اینم عکسام تو هایپر اینم عسکم با دختر خالم عکسم با پسر دایی جان ...
نویسنده :
مامانی
23:09
عکسام با بابا جونی
شاینا در مدلهای مختلف
تولد
من واسه به دنیا اومدنم خیلی خیلی عجله داشتم قرار بود 1 فروردین به دنیا بیام ولی نتونستم میخواستم زودتر دنیا رو با نور چشمام روشن کنم واسه همین ساعت 12 شب 19 اسفند بود که مامانم احساس کرد که من دارم میام واسه همین به بابام که قشم بود زنگ زد که داریم میریم بیمارستان بابام از به دنیا اومدن من و از اینکه پیش ما نبود گریه اش میگرفت من و بابام و خاله کتی و دخترخاله پارمیس و عمو مجید رفتیم بیمارستان بهمن و من ساعت 30 : 2 بدنیا اومدم خانم دکتر مافی منو آورد بیرون تازه اینقدر تنبل بودم که نچرخیده بودم مامانمم از ترس میلرزید من اومدم پیش مامانم و دایی و خالم تو بیمارستان منتظر من بودن چند تا عکس از توبیمارستانم الان میذارم
نویسنده :
مامانی
14:17