مادرانه
دخترم الان 8 روزه که از ماه رمضون گذشته اولین روزی که مامان روزه بود و سفره افطار رو پهن کرد مامانی داشت سر سفره دعا میکرد واسه خوشبختی تو واسه سلامتی تو و بابایی یه دفعه شما گفتی : مامان و دستای خشکلت رو بردی بالا و یه چیزی گفتی
همون موقع مامانی بغلت کرد و به خاطر اینکه خدا تو رو بهم داده شکرش کردم من خیلی خوشبختم چون تو رو دارم خیلی خیلی خوشبختم بخاطر داشتن فرشته کوچیکی مثل تو از خدا ممنونم که خدا تو رو بهم داده هیچ لذتی بیشتر و بالاتر از بغل کردن شما نیست واسه من همون موقع واسه همه مامانای منتظر دعا کردم ایشالله که خاله هاجرم زودتر نی نی اش بیاد تو بغلش به حق همین روزای عزیز
8 روزه از ماه رمضون گذشته و 8 روزه که شما سر سفره افطاری کنار مامانی میشینی و با من افطار میکنی چقدر روزای قشنگیه وقتی من و تو کنار هم افطار میکنیم به امید روزیی که من و شما کنار هم روزه هامون رو بگیریم و با همدیگه افطار کنیم بی صبرانه منتظر اون روزا هستم همه هستی من همه مونس من همه همدم من
( راستی تا یادم نرفته بگم که بابایی به خاطر معده نمیتونه روزه بگیره دخملی گلم )