شاینا شاینا ، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 24 روز سن داره

شاینا احمدلو

شكستن بيني

1393/3/4 19:38
نویسنده : مامانی
611 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزم نمیتونم چجوری باید اون روز رو برات بنویسم قرار بود ما سه هفته بعد از رفتم مامان جون و آقاجون بریم تهران واسه اومدن د اداشی واسه همین مجبور شدیم تو رو بذارم پیش دوست مامانی خاله فریبا هنوز یک هفته نشده بود که اون روز شوم اومد شما اون روز دوست نداشتی بری خونه خاله فریبا گریه میکردی بابا هم نبود رفته بود صبح زود خارج شهر با همکار مامانی رفتیم شما رو سپردیم که ظهرش ساعت 12 تلفن زنگ خورد خاله بود گریه میکرد اصلا نفهمیدم چجوری رسیدم به خونشون صدای گریه شما تا پایین میامد مامانی نفهمیدم چجوری سه طبقه دوییدم بالا دماغت قشنگت رو دیدم که داشت خون میامد عزیزم عروسکم منو ببخش منو ببخشگریهگریه

 

غروبی با بابا رفتیم بندرعباس چون قشم خیلی امکانات نداشت ولی متاسفانه اونجام هم چسب بخیه گیر نیاوردیم ولی من زیر بار بخیه نرفتم

الان حدود دو هفته از اون ماجرا میگذره و من دارم بینی قشنگ شما رو پماد میزنم به امید اینکه جاش نمونه استخون قشنگتم خدا رو شکر چیزی نشده ولی باید دو هفته دیگه بریم واسه چک کردن امیدوارم هیچی هیچی نباشه عروسکم چون دکترا گفتن تا زخم خوب نشه هیچی نمیتونن بگن

 

 

 

 

خدایا ازت خواهش میکنم که همه این بلاها رو سر من بیاد ای خدا هیچ اتفاقی واسه دخترم دیگه نیافته هیچی هیچی خواهش میکنم

پسندها (1)

نظرات (3)

فاطمه.......شاینا خانم پرنسس قشم
3 خرداد 93 19:35
انشاالله خوب خوب میشی نازنین ایشالله
ستاره
4 خرداد 93 1:04
آخی الهی خاله فدات شه... من خیلی دیر شنیدم مماغ کوچولوت شکسته چه دردی کشیدی عزیزخاله انشاله از این اتفاقا دیگه برات نیفته عشقم مواظب خودت باش مرسی عزیزم ایشالله بلا از همه بجه ها دور باشه
✿♥✿ محمدپارسا دردونه ی مامان و بابا ✿♥✿
7 خرداد 93 11:44
سلام عزیزم انشالا که بهتر بشه اون شب که شنیدم خیلی ناراحت شدم الان هم که متن سراسر احساست و خوندم اشک توی چشام جمع شد خدا انشالا همه نی نی ها رو برای مامان باباهاشون حفظ کنه ایشالله همینطور محمدپارسای گلمون رو